چون تیر عشق جا به کمان بلا کند
اول نشست، بر دلِ اهل ولا کند
در حیرتند خیره سران از چه عشق دوست
احباب را به بند بلا مبتلا کند
بیگانه را تحمل بار نیاز نیست
معشوق، ناز خود همه بر آشنا کند
تن پرور از کجا و تمنّای وصل دوست
دردی ندارد او که طبیبش دوا کند
آن را که نیست شور حسینی به سر ز عشق
با دوست کی معامله‌ی کربلا کند
یک باره پشت پا به سرِ ماسوا زند
تا زان میان از این همه خود را سوا کند
آری کسی که کشته‌ی او این بُوَد سزاست
خود را اگر به کشته‌ی خود خون بها کند
باللّه اگر نبود خدا خون بهای او
عالم نبود در خورِ نعلین پای او
شاعر:حجت الاسلام نیر تبریزی