۱۱۸ مطلب با موضوع «شعر :: آئینی» ثبت شده است

حال من خوب است اما...


تربتت خاکستر بی مایه را زر می کند
سنگ اسود را مثال در و گوهر می کند

"حال ما خوب است ؛ اما پنج وعده در صلاه
حال ما را سجده بر خاک تو بهتر می کند"

ای بنازم تربتت را ، که فقط یک دانه اش
کل جامهری مسجد را معطر می کند

ذره ای تربت به کام طفل ، آغاز حیات
روزی اش را تا دم مرگش مقرر می کند

اندکی از آن به کام یک مریض رو به موت
بهتر از کل اطبا ، کار محشر می کند

در میان قبر یک مقدار خاک مدفنت
چهره ی خاموش میّت را منور می کند

مستی از پابوس برمی گردد و بعد از سفر
تربتت را هدیه بر یک مست دیگر می کند

مست آن خاک جنون خیزم که در روز دهم
یک غلام رو سیه را شمس انور می کند

خاک پای تو کجا ! عاشق خودش را از ادب
خاک پای شوذب و نعمان و جعفر می کند

خاک صحنت دست هرکس می رسد بی اختیار
رو به قبله با سلامی دیده را تر می کند

با نظر بر تربت اعلی مال کربلا
بی هوا عاشق هوای شاه بی سر می کند


یدالله شهریاری

  • امیر نیکبخت
  • پنجشنبه ۱۹ فروردين ۹۵

رشته ای از چادرش ...

رشته ای از چادرش هم دست ما باشد بس است ...

رشته از چادرش , آری شفاعت می کند

استاد علی اکبر لطیفیان 

  • امیر نیکبخت
  • سه شنبه ۲۵ اسفند ۹۴

مادر خورشید سوخت(2)


  • امیر نیکبخت
  • دوشنبه ۲۴ اسفند ۹۴

مادر خورشید سوخت (1)

قبل از حساب صبح قیامت که می شود...

اول برای مادرمان گریه می کنیم

استاد علی اکبر لطیفیان

  • امیر نیکبخت
  • دوشنبه ۲۴ اسفند ۹۴

به نام عشق

  • امیر نیکبخت
  • يكشنبه ۱۶ اسفند ۹۴

دنیای بی حسین(ع)

گاهی برای ما نرسیدن رسیدن است

آنجا که دست شاه به نوکر نمیرسد


دنیای بی حسین اگر آخر غم است

دنیای با حسین به آخر نمیرسد 


کوهی به کوه نه که درین روزگار پست؛

دست برادری به برادر نمی رسد 


در هیچ لحظه ای بجز از لحظه ی اخاه

در نقشه ها فرات به کوثر نمی رسد


ارث پدر گلوی بریده است لاجرم

وقتی که اکبر است به اصغر نمی رسد


وقتی که نیستند علی های کربلا

انگشترت مگر به دختر نمی رسد ؟!


حق در مثل همیشه به حقدار می رسد

با این حساب شمر به حنجر نمی رسد ...


وحید قاسمی

  • امیر نیکبخت
  • چهارشنبه ۲۷ آبان ۹۴

روسیاهی ما نیز راه حل دارد

غلامتان در میانه ی خون به ما آموخت...

که روسیاهی ما نیز راه حل دارد


  • امیر نیکبخت
  • دوشنبه ۲۵ آبان ۹۴

الف قامت یار...

محرم
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار ... چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم 
  • امیر نیکبخت
  • پنجشنبه ۷ اسفند ۹۳

... و زنی محو تماشاست

حضرت زینب

 و زنی محو تماشاست ...

"الفِ" قامتِ او ، "دال" و
همه هستی او در کف گودال
و سپس آه که شمر...
خدایا!
چه بگویم...؟
که شکستند سبو را و بریدند...
گلو را... 

  • امیر نیکبخت
  • پنجشنبه ۱۶ بهمن ۹۳
امیر نیکبخت
.
.
هرگونه استفاده بلامانع است.
.
.
اکر حس خوبی بهتون منتقل شد
صلواتی جهت شادی
روح شهدای عزیزمون هدیه کنید.
.
.
یاحق
آرشیو مطالب