من که باشم که بگویم سخن از حضرت عشق؟
وحی نازل شده انگار، بر این دفتر من
قلمم کاتب و گفتند که: «حا سین یا نون»
شده تفسیر تمامی لغات این عشق
«هو لیلا و تماماً همه از دم مجنون»
من که باشم که بگویم سخن از حضرت عشق؟
واژهها باید از آن عالم بالا برسد
و توکلت علی الله، قلم، بسم الله
قطره میگویم و ای کاش به دریا برسد
ای که نام تو شده علت دل دادنها
ای مقیم ابدی دل بی تاب، حسین
ای که دستان همه سوی تو باشد دائم
ما همه رعیت و تو حضرت ارباب، حسین
نخ قنداقۀ تو بال و پر فطرس شد
چوب گهوارهات آقا که ستون دنیاست
خندههایت سبب تابش نور خورشید
اشک تو علت هر موج، به قلب دریاست
باز هم پشت در خانۀ تو غلغله شد
حاجت ما فقط از محضر تو، دیدار است
این گدا کاهل و کم خواستنش بی عقلی ست
واژۀ کم تو نداری، همهاش بسیار است
سفرهات پهن تر از وسعت عرش است، حسین
پای نان و نمکت سیر و نمک گیر شدیم
عمرمان پشت در خانۀ تو شد سپری
طفلکی بیش نبودیم و همه پیر شدیم
شکرلله، که اینجا همگی مشغولیم
کارگرهای تو هستیم و همه پر کاریم
و تو آقایی و ماها همه از دم نوکر
تو تکی، ما همه پر جمعیت و بسیاریم
باز هم مجلستان پر شده از همهمه و
این صدای سخن عشق، فقط کرب و بلاست
یک حرم داری و یک عالم و آدم خواهان
ما همه گرم طوافیم و وسط، کرب و بلاست
باز هم حسرت شش گوشۀ تو داغ دل است
اصلا انگار که تقدیر، گره خورده به آن
دل ما مثل دخیلی ست، به هر پنجرهاش
مثل قفلی که به زنجیر، گره خورده به آن
جای دوری نرود گر بشوم زائر تو
رحم کن بر من جامانده و دور افتاده
این گدای حرمت را تو بیا و دریاب
بغض کرده، و به یک گوشه صبور افتاده
رضا قاسمی
این پست در اینستاگرام: